تو همانی که در درون تاریکی ام نوری روشن کردی تا ببینم... تو همانی که در درونم قلبم را قوت بخشیدی تو همانی که در درونم طنین صدایی نواختی که با آن از تو بخواهم... هر چیز کوچکی در زندگیم را از تو بخواهم هر ذره ای که از گلویم پایین می رود را... هر نفسی که فرو می برم را... محبوبم... تو بهتر از هر کسی مرا می شناسی و به نامهربانی ام و جفا کاریم آگاهی... این بار از تو می خواهم یادت را در قلبم پیوسته کنی آنچنان که با یاد تو برخیزم...با یاد تو بنشینم...با یادتو لقمه فرو برم... با یاد تو نگاه کنم و با یاد تو چشم بر هم گذارم . این را از روشنای درونم که شعله اش را خود بر افروختی میگویم : خواندم تو را تا اجابت کنی مرا