❤ღ❤ پنجاه درجه زیر تنهایی ❤ღ❤

سلام من زهرام ۱۷ سالمه این وبلاگ یه وبلاگه عاشقونه است امیدوارم بپسندین

❤ღ❤ پنجاه درجه زیر تنهایی ❤ღ❤

سلام من زهرام ۱۷ سالمه این وبلاگ یه وبلاگه عاشقونه است امیدوارم بپسندین

واسه تو........

یه روز واست می نویسم

یه روز واست می نویسم آره واسه تو تویی که گفتی تا آخرش بهم تکیه کن
واسه تو که باورت کردم واسه تو که نمی دونم چرا انقدردوستت دارم
واسه تو که من رو با دروغات شکستی
واسه تو که آسون رویاهام رو به باد دادی
واسه تو که هوای دلم رو ابری کردی
واسه تو که احساسم رو به بازی گرفتی
راستی چرا؟ هنوزم نمیدونم چرا



من که عشق پاکم رو تو دستات رها کردم باورم نداشتی؟ یا می خواستی بازیم بدی؟
یعنی همه دوست داشتنات دروغ بود همه دلتنگیات همه بی تابیات
چرا؟چرا؟ بهم گفتی تا آخرش هستم حالا حتی جواب همین سوالم رو نمیدی
چه آسون دلباختم به نگات به حرفات به دستای گرمت
چرا باورم نداشتی؟
باشه برو یادت نره یه روز یه جایی تو این دنیا بدون عشق پاکم کم میاری
یادت نره اومدی زدی و شکستی و رفتی...

سخته.......

سخته باورش برام تورو دارن ازم میگیرن، سخته باورش برام دیگه دستات و نگیرم... سخته تحمل بکنی و آدمی رو که دوستش نداری، شبا وقتی دلت گریه می خواد سرت و رو شونه اش بزاری....

دل دل دل   ... چه کردی با من عزیزکم....؟!

تنهایی......

تنهایی تک واژه سنگینی است
یک واژه است ولی عمق یک زندگیست
سالها گذشت وتنهایی سلطان دلم شد
سلطان دل غریب وحسرت کشم شد
ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است
هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است...

تو به عشقه من خیانت کردی.....

کارت پستال عاشقانه تو به عشق من خیانت کردی

تو به عشق من خیانت کردی



کارت پستال نذار تنها بمونم

شعرای قشنگ.....

خیلی ممنون

خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردی
واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی
تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی
منو به محبت دو روزه مهمون کردی
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم
من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا
با همین سر به هواییت منو ویرون کردی
من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم
مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی؟
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم

فرشته

فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!
فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !
می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !
چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !
فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!
تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !
میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !
زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !
تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!
ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم !


خدایا.......

تو همانی که در درون تاریکی ام نوری روشن کردی تا ببینم... تو همانی که در درونم قلبم را قوت بخشیدی تو همانی که در درونم طنین صدایی نواختی که با آن از تو بخواهم... هر چیز کوچکی در زندگیم را از تو بخواهم هر ذره ای که از گلویم پایین می رود را... هر نفسی که فرو می برم را... محبوبم... تو بهتر از هر کسی مرا می شناسی و به نامهربانی ام و جفا کاریم آگاهی... این بار از تو می خواهم یادت را در قلبم پیوسته کنی آنچنان که با یاد تو برخیزم...با یاد تو بنشینم...با یادتو لقمه فرو برم... با یاد تو نگاه کنم و با یاد تو چشم بر هم گذارم . این را از روشنای درونم که شعله اش را خود بر افروختی میگویم : خواندم تو را تا اجابت کنی مرا

 

تو مث یه.......

روت و از من برنگردون عزیزکم...  
تو مث یه آسمون من ولی باد خزون تو صدای آشنا من ولی یه بی نشون تو مث یه شعر تر من پر از حس خطر تو خود شقایقی من ولی یه در به در تو پی قاصدکا من رفیق سایه هام تو صدای سازی و من نفیر ناله ها تو گلی مثل بهار من ولی فقط یه خار تو غزلواره عشق من کویر شوره زار تو مث فرشته ها من فقط یه جای پا تو نوای عشقی و من یه ساز بی صدا...

روزی.....

عشق و لب ساحل با تو دیدم نازنینم...

در جزیره ای زیبا تمام حواس آدمیان، زندگی می کردند:  ثروت، شادی، غم، غرور، عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.  همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت: "آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"



ثروت گفت: "نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد."

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت: "نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."

غم در نزدیکی عشق بود.  پس عشق به او گفت: "اجازه بده تا من با تو بیایم."

غم با صدای حزن آلود گفت: " آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم."

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.  اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: "بیا عشق، من تو را خواهم برد."

عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد "علم" که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: "آن پیرمرد که بود؟"

علم پاسخ داد: "زمان"

عشق با تعجب گفت: "زمان؟!  اما او چرا به من کمک کرد؟"

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: "زیرا تنها زمان است که قادر به درک عظمت عشق است."

گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق می ورزند، زمان را هیچگاه آغاز و پایانی نیست چرا که تنها زمان است که می تواند معنای واقعی عشق را متجلی سازد.

تا حالا شده..........

نروووووووووووو
تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟
میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟
میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟
میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟
میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟
میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟
میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟  میدونین ...؟؟؟


وقتی یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه … بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی
طوری میشه که قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چی با یک نگاه شروع میشه
این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست ، یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن ...
محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می کنی ، نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می کنی تا کسی بهش دست نزنه.
حتی وقتی با عشقت روی یه سکو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می کنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو با کسی داری از دست میدی.
می بینی کار دل رو؟
شب می آی که بخوابی مگه فکرش می زاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و
جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...
از چیزی میترسی ...
صبح که از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی کاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه که توی فکر و ذهنت قدم می زنه
به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه ؟
راه می افتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که می بینی فقط اونه ، گویا که همه چی از بین رفته و فقط اون مونده
طوری بهش عادت می کنی که اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه
وقتی با اونی مثل اینکه تو آسمونا سیر می کنی وقتی بهت نگاه می کنه گویا همه دنیا رو بهت میدن
گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می کنه !
آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می کنه و بعد ولش می کنه به امون خدا
وقتی باهاته همش سرش پائینه
تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام کن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده
دیگه از آن خودت نیستی
بدجوری بهش عادت کردی ! مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه که می خواد ببینتت
سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی کار کنی ...
فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...
خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...
هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...
وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...
ولی اون ...
سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم کنی !
دنیا رو سرت خراب میشه
همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو
بهش می گی من … من … من
از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت دارم وبرای همیشه ترکت می کنه
دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه
یه هویی صدای شکستن چیزی می آد
دلت می شکنه و تکه های شکستش روی زمین میریزه
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد
بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!
انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...
ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه ...میگه فقط تو دست تو قشنگه...
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...
بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشمات رو باز نمی کنی
آخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اون رو ببینی
تو دنیای بدون اون رو می خوای چی کار ؟
و برای همیشه یه دل شکسته باقی می مونی
دل شکسته ای که تنها چاره دردش تویی...

ای خدای مهربونم......

خدای کهکشونم خدای مهربونم
من دیگه تو دور دنیا غیر تو کسی ندارم
هرچی عشقه رو زمینه بشه جون فدای نومت
شاه خوشکل های دنیا
فدای نام و نشونت
دیدی که گفته بودم؟ خیر از عاشقی ندیدم؟
خسته ام از عشق های دنیا، دیگه نیستم تک و تنها
چون که عشق تو بزرگه به قد دریا
عشق فقط عشق خدایی
نداره غم و جدایی، نداره چشم انتظاری
لحظه های بی قراری...

منو ببخش.........

زیبای من سلام
من از دیار عشق به تو نامه می نویسم! اینجا همه پروانه ها در شعله شمع عاشقانه سوخته اند٬ بلبلان در کنار گل پژمرده شان آرام خوابیده اند٬ ماه تمام شب را به دنبال خورشید می گردد....
عمری می خواستم که عشق را با مداد رنگی هایم نقاشی کنم٬ غافل از اینکه عشق یعنی یکرنگی! این حرف را روزی که مرا با کلام خویش مسحور کرده بودی از نگاهت خواندم. چه روز با شکوهی بود! آن روز آسمان را بین خودمان تقسیم کردیم: باران برای من٬خورشید برای تو٬برف برای من٬ستاره ها برای تو....
ولی از آن روز مدتها گذشته است. بارانی که سهم من بود از چشمان من بارید. به موهای سپیدم نگاه کن!همه می گویند خیلی زود پیر شده ام٬ ولی تو که می دانی همان برف هایی که مال من بود بر سرم نشسته است. ناراحت نباش! به لبخند خورشید و چشمک ستاره می ارزید....
من بازی عشق را به تو باختم. از باختن پشیمان نیستم٬ ولی ای کاش می توانستم یک بار دیگر دلم را به تو ببازم. حیف که دیگر نمی توانم٬ کمی شکسته شده ام. برای این همه زیبایی نفس کم می آورم...
این نامه را با قاصدک برایت می فرستم. تا یکی دو روز دیگر به دستت می رسد. تا آن موقع من به امید وصالت برای همیشه خوابیده ام . شک ندارم که در زیر خاک هم خواب تو را می بینم. از این که بیش ازاین طاقت نیاوردم و این قدر زود رفتنی شده ام متاسفم! مرا ببخش٬ لیلی خوبی برایت نبودم... منو ببخش اگه باری روی دوشت شدم

منو ببخش که زود فراموشت شدم 

منو ببخش اگه بیخودی عاشقت شدم 

منو ببخش دیو تو قصه هات شدم 

منو ببخش که چشمای من بدون تو بارونیه 

منو ببخش که قلب من تو دست تو زندونیه 

منو ببخش اگه زندگیم بدون تو جهنمه 

منو ببخش اگه دلم بدون تو پر از غمه 

منو ببخش اگه با حرفای تو دلم شکست 

منو ببخش اگه کس دیگه ای تو دلت نشست 

منو ببخش که دوستت داشتم بی بهونه 

منو ببخش که با رفتنت دلم برات میگیره بونه 

منو ببخش که دیوونتم دیوونه ی نگاه تو 

منو ببخش نمیتونم که بشم هم صدای تو 

منو ببخش اگه از دوری تو برم سفر 

توی دنیا بمونی بدون من بی همسفر 

منو ببخش ..

نمیتونم......

نمی دونم عشقی که داشتیم هنوزم یادته؟
گل هایی که دادم بهت عزیزم کنارته؟
یادته به من می گفتی همیشه کنارتم؟
هرجای دنیا که باشی همیشه به یادتم
خیلی سخته فراموشت کنم
 این دل و بی سر و سامونش کنم
نمی تونم از تو ساده بگذرم
این دل و پیر و زمین گیرش کنم

 



اون نامه هایی که دادم هنوزم تو دستته
بعد قهر و آشتی هامون خنده هامون یادته
یادته به من می گفتی نمیشه بی تو سر کنم
خودم و آتیش می زنم یک روز ازت گذر کنم
خیلی سخته فراموشت کنم
 این دل و بی سر و سامونش کنم
نمی تونم از تو ساده بگذرم
این دل و پیر و زمین گیرش کنم

کاش.......

کاش غصه تموم می شد، کاش گریه نمی کردم

کاش غصه تموم می شد، کاش گریه نمی کردم
من باعث و بانی شم، دنبال کی می گردم
تقصیر خودم بوده، هرچی که سرم اومد
از هرچی که ترسیدم، عیناً به سرم اومد
تا حس من و دیدی احساس خطر کردی
تا رازم و فهمیدی دنیا رو خبر کردی
این حادثه ی تلخ و از چشم تو می دیدم
تو روی تو دنیا بود من پشت تو جنگیدم

همـــین حــــــالا بـخوان

ایـن شـعرهـا را
همـــین حــــــالا بـخوان

وگـرنـه بعـــــدهـــــا ...
بـاورت
نمی شود !
هـنگـام سرودن ِ آن
چـگونـه ... دیــوانه وار
عـاشقـت بـوده ام !!!



به کسی اعتمادکن که بتواند سه چیز رادرتوتشخیص دهد:
اندوه پنهان شده درلبخندت را
محبت نهان درعصبانیتت را
معنای حقیقی سکوتت را….

دارم دق میکنم .........

دارم دق میکنم تحمل ندارمدیگه خسته شدم دارم کم می آرم
دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم
همش فکر توام همش بیقرارم


دیگه اشکی برام نمونده که بخوام
برات گریه کنم فدای تو چشام
دلم داره واسه تو پر پر می زنه
تو رفتی و هنوز خیالت با منه


بدون تو کجا برم کنار کی بشینم
تو چشمای کی خیره شم خودم رو توش ببینم
تو که نیستی به کی بگم چشاشو روم نبنده
به کی بگم یکم نازم کنه که بهم نخنده


بدون تو با کی حرف بزنم دردت به جونم
تو این دنیا به عشق کی به شوق کی بمونم
به جون چشامت از تموم این زندگی سیرم
تو که

نیستی همش آرزو میکنم بمیرم 

آهنگ زیبای فدای تو چشام با صدای نریمان

عشقه من بمون ......

لحظه لحظه تو رو خواستم ولی من روندیدی به تو تکیه داده بودم ولی تو ازم بریدی  

پیامک عاشقانه

وقتی تو نیستی .....

دوستت داشتم اما نشد که بمونیم با هم....

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنمباشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد


وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه..
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند

تو به دریا دل سپردی من تو ساحل چشم به راهات  دو باره دارم می گردم اما نیست از تو نشونی  روزگار مارو جدا کرد یه غروب تو جوونی....

دوست دارم که...
یه اتاقی باشه گرمه گرم، روشنه روشن، تو باشی، منم باشم.  کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید! تو منو بغلم کنی که نترسم، که سردم نشه، که دیگه نلرزم، اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار، پاهاتم دراز کردی، منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم! با پاهات محکم منو گرفتی، دو تا دستتم دورم حلقه کردی! بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی، بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن، یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن، می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم، رگ خودم رو! مچ دست چپم رو. یه حرکت سریع، یه ضربه عمیق،   بلدی که؟! ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگم و بزنم!  تو چشماتو بستی! نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم، نمی‌بینی که سریع می برم، نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...! تو داری قصه می‌گی...   من شلوارک پامه... دستم و می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا. قشنگه مسیر حرکتش!


قشنگه رنگ قرمزش، حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی. تو بغلم کردی، می‌بینی که سرد شدم! محکم تر بغلم می‌کنی که گرم بشم! می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم، تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم...  می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم...  چشمات و باز می‌کنی می‌بینی من مردم.....         می‌دونی؟
من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه!... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه... نشکنش خب...؟!